نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

ماچون ز دری پای کشیدیم کشیدیم

                         امید زهرکس که بریدیم بریدیم


دل نیست کبوترکه چوبرخاست نشیند

                                 ازگوشه بامی که پریدیم پریدیم

رنجاندن صید خود ازآغاز غلط بود

                                        حالا که رماندیم و رمیدیم رمیدیم

  (وحشی بافقی)

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 20 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

گیرو ده ی ئه شقت بوم ...

وام ده زانی

به جئم ناهیلی...

ئاخه له خه یالاتمدا تو یش ئاشق بویت!!!

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |
تو را هرگز آرزو نخواهم کرد، هرگــــــــز …
    چون محال میشوی مثل همه آرزوهایم
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

دیروز و فردا با هم تبانی کردند!

دیروز با خاطرات تلخ فریبم داد، فردا با

وعده های واهی خامم کرد، وقتی چشم گشودم امروزم رفته بود

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

گذشته هایت را ببخش...

زیرا آنها

مانند کفشهای کودکی ات

نه تنها برایت کوچکند

بلکه تو را از برداشتن

گامهای بزرگ

باز می دارند...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

دل من از تبار دیوارهای کاهگلی ست

ساده می افتد...

ساده می شکند...

ساده می میرد...

دل من تنها سخت فراموش میکند...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

عشق آدم را داغ می کند و دوست داشتن آدم را پخته؛

هر داغی یک روز سرد می شود ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمی شود ...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

روزگار ببین با من چه کردی !! پای دویدنم را گرفتی
اما مانع رفتن و رسیدنم نه... من میروم
 
http://cdn.designmodo.com/wp-content/uploads/2010/12/Photo-Manipulation-Art-5.jpg

 
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

مترسک را دار زدند به جرم دوستی با پرنده...


كه مبــادا تاراج مزرعه ای را به بوســـه ای فروختــه بـــاشد ...

راسـت میگفتند

ایــنـجا ،

" قحطــــی عـــاطفـــــه اســـــت

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

دلم گرفته از این شهر


که آدمهایش همچون هوایش ناپایدارند


گاه آنقدر پاک که باورت نمیشود


گاه انچنان آلوده که نفست میگیرد....

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غیر قابل انکاری نا مردند!

برای اثبات کمال نا مردی آنان٬ تنها همین بس که در مقابل قلب

ساده و فریب خورده ی یک زن احساس می کنند مردند تا وقتی

که قلب زن عاشق نشده ٬ پست تر از یک ولگرد٬ عاجز تر از یک

فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا

به پیشش گدایی میکننداما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن

راحت شد ٬ به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!!

و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نا مردی جست و جو میکنند

""دکتر شریعتی

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

آزارم میدهی ؛

به عمد ...یا غیرعمد خدا میداند...

اما من آنقدر خسته ام ,

آنقدر شکسته ام که هیچ نمی گویم ...

حتی دیگر رنجیدن هم از یادم رفته است ...

اشک میریزم...

سکوت میکنم و تو ...

همچنان ادامه میدهی...

نفرینت هم نمی کنم ...

خیالت راحــتـــــ . . .

شکســـــته ها نفرین هم بکــنند ،

گیرا نیســـت …!

نـــفرین ،

ته ِ دل می خـواهد

دلِ شکســـته هـم که دیگر

ســــر و ته ندارد....

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

خه‌د‌ه‌نگی چاوی شۆخی تۆ له دڵ بردوویه‌تی ئارام

به‌ غه‌یری‌ شه‌ربه‌تی لێوت نیه‌ بۆ ده‌ردی من ده‌رمان


سه‌رم سۆڕ ما ئه‌من ئه‌مڕۆ له ناو بازاڕی دڵداری

که بۆ ده‌س ناکه‌وێ شادی،خه‌فه‌ت هه‌رتا بڵێی هه‌رزان


له ناو قاپی دڵی ته‌‌‌نگم نیه بێجگه له وێنه‌ی تۆ

به یادی خونچه‌که‌ی لێوت ئه‌با‌رێنم له چاو باران

له خه‌م پڕ بوو پیاڵه‌ی دڵ له دوای رۆژانی دڵداری

چ‌ سه‌یره کاری ئه‌م چه‌رخه‌ که‌مێ شادی‌ گه‌لێ گریان

هه‌تاوی پڕ گڕی عومرم،گوڵی سووری ژیانم بوی

هه‌تاوم که‌وته پشت کێو و به‌هار بوو به گه‌ڵارێزان

کزه‌ی شه‌وگاری زستانه‌ شه‌وانی سه‌ردی ته‌نیایی

مه‌گه‌ر ئامێزی گه‌رمی تۆ به خه‌و کا عاشقی له‌رزان

ئیتر ناتبینمه‌و هه‌رگیز،گوڵی سوورم خودا حافیز

ئه‌گه‌ر چی چوی به خۆڕایی،ئه من ماوم له‌ سه‌ر په‌یمان

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

مغرور نیستم .


فقط نیازی به حرف زدن با هر کسی را نمیبینم.


از من نرنج ، من نه مغرورم و نه بی احساس ....


فقط دل خسته ام. دل خسته از اعتمادی بی جا.


مرا که میشناسی؟!


خشنم ، بی رحم نیستم !


تک پرم ، مغرور نیستم !


خودخواهم ، پر توقع نیستم !


رکم ، دروغگو نیستم !


ساکتم ، لال نیستم !


اگر برايت سنگینم؛ با یک خداحافظی خوشحالم کن .


این روزها شیشه شدم ...


زود می شکنم اما ، ناجور می بُرم !


من آدم سخت گیری نیستم فقط،


آدم؛ سخت گیر می آورم.


تلخ است باور نبودن آنها که ادعای ماندن داشتند و سخت است امروز باور آنها که ادعای ماندن میکنند..

نوشته شده در تاريخ شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

نوشته شده در تاريخ شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

تا که ی بنالیم بو تو گیانا تا که ی بسوتیم

ئه ی بریارت وا نه بو فه رموت من روژی هه ر دیم

زستان وا رویی به هاریش هات تو هه ر نه هاتی

ژهری تالی چاوه روانیت دامی تو له جیاتی

ئه ی تو خو نازانی ده ردی چاوه روانی

نوشته شده در تاريخ شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

وه کوو شه رم له چاوانتا

دڵۆپ دڵۆپ

تکامه خوار به گۆناتا

وه ک سارداوی به فری چیا

نه رم نه رم

به باڵاتا شۆڕ بوومه وه

بوومه تاوگه چه شنه به هار

چرۆ چرۆ

له ناو هه ستم دا پشکه وتی

وێنه ی ئاگر

گه رم گه رم

له ناو دڵما هه ڵگیرسای

وه کوو شه ماڵ

شنه شنه

شادیت به خشی به ژیانم

تو تروسکه ی ئه ستێره بووی

رێگای ئه شقت پئ ناسانم

یه که روانین هۆگرت بووم

تا دوا چرکه ش

هه ر خوڵیاتم

نوشته شده در تاريخ شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

کاش میشد:بچگی را زنده کرد

کودکی شد،کودکانه گریه کرد

شعر ” قهر قهر تا قیامت” را سرود

آن قیامت، که دمی بیش نبود

فاصله با کودکی هامان چه کرد ؟

کاش میشد ، بچگانه خنده کرد . . .

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 7 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

گرگ باش

مغرور

بر شب پادشاهی کن

میخوای خنجز بزنی از رو به رو بزن

مثل گرگ تعصب داشته باش،مثل گرگ حتی به شیر هم رحم نکن

مثل گرگ رو در رو حق بگیر

به مانند گرگ باش

دوستانت را لیس بزن،دشمنانت را گاز بگیر

گرگ باش دشمن را بدر

در برابر سگان ولگرد بی تفاوت باش

انها با پارس کردن های بیهوده زنده اند

گرگ باش...!!!

بی اعتماد...!!!

 بی اعتنا...!!!

همیشه با گله اما تنها...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, توسط غریبه |

ساده به دستت نیاورده بودم،
که یک روز
بغضم را همسفرت کنم،
چمدانت را به دستت بدهم؛
و به خدا بسپارمت.
ساده به دستم نیاورده بودی،
که از سر ایوانت بپرم...
به روی خودت نیاوری،
و دیگر
هیچ گاه،
روی هره برف گرفته،
برایم خورده نان نریزی.

برو
ولی نگو مرا نمی شناسی.
سایه واژه هایم،
همیشه بر سر اندوه توست.
وقتی هنوز
نیمه های شب،
از خواب می پری؛
و نمی دانی
گنجشکی
که روزی عاشقت بود
چرا در سینه ات بال بال می زند؟

چمدانت را برندار؛
قبل از رفتن،
مرا در آغوش بگیر.

"نیلوفر لاری پور"

صفحه قبل 1 ... 7 8 9 10 11 ... 30 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.