خسته ام...
از صبوري خسته ام..
از فريادهايي كه در گلويم خفه ماند...
از اشك هايي كه قاه قاه خنده شد...
و از حرف هايي كه زنده به گور گشت در گورستان دلم....
آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را .....
در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . .
این روزها معنی را از زندگی حذف کرده ام ...
برایم فرق نمی کند روزهایم را چگونه قربانی کنم......
فقط ....
خسته ام....
گفتند عینک سیاهت را بردار…
دنیا پر از زیبایست!!!
عینکم را برداشتم…
وحشت کردم از هیاهوی رنگها…
آدمها هزار رنگ میشوند…
عینکم را بدهید…
میخواهم به دنیای یک رنگم پناه ببرم…!!!
آدم ها ثانيه به ثانيه رنگ عوض ميكنند....
چه رسد به دقيقه ها!!!
از آدم هاي يك ساعت ديگر ميترسم!
چون درگير هزاران ثانيه اند....
ثانيه هايي كه در هركدام رنگي دگر به خود ميگيرند...
آدم ها يك رنگ نيستند....
آدم ها ديگر آدم نيستند....!
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﯼ ﻭﺍﺭﻭﻧﻪ ﺍﺳﺖ :
ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ " ﮔﻨﺞ " ، " ﺟﻨﮓ" ﻣﯿﺸﻮﺩ !
"ﺩﺭﻣﺎﻥ" ، "ﻧﺎﻣﺮﺩ" ﻭ "ﻗﻬﻘﻬﻪ" ، "ﻫﻖ ﻫﻖ!"
ﺍﻣﺎ "ﺩﺯﺩ" ﻫﻤﺎﻥ "ﺩﺯﺩ" ﻭ "ﺩﺭﺩ" ﻫﻤﺎﻥ "ﺩﺭﺩ"
ﻭ "ﮔﺮﮒ " ﻫﻤﺎﻥ "ﮔﺮﮒ......! "
... ﺁﺭﯼ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﯼ ﻭﺍﺭﻭﻧﻪ ،
ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﯽ ﮐﻪ "ﻣﻦ" ، "ﻧﻢ" ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ ،
"ﯾﺎﺭ" ، "ﺭﺍﯼ" ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ،
"ﺭﺍﻩ" ﮔﻮﯾﯽ "ﻫﺎﺭ" ﺷﺪﻩ
ﻭ "ﺭﻭﺯ" ﺑﻪ "ﺯﻭﺭ" ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ...
"ﺁﺷﻨﺎ" ﺭﺍ ﺟﺰ ﺩﺭ "ﺍﻧﺸﺎ" ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯽ
ﻭ ﭼﻪ... "ﺳﺮﺩ" ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ "ﺩﺭﺱ" ﺯﻧﺪﮔﯽ !!!
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ "ﻣﺮﮒ" ﺑﺮﺍﯾﻢ "ﮔﺮﻡ" ﻣﯿﺸﻮﺩ ...
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ "ﺩﺭﺩ" ﻫﻤﺎﻥ "ﺩﺭﺩ" ﺍﺳﺖ
حــــــرف تــــــو که میشــــــود. . .
مــــــن چقــــــدر ناشیانه
ادعــــــای بی تفاوتــــــی
میکــــــنم!
چوپان دوغگو از نام ننگ سرافکنده نباش
این روزها خیلی ازما بادیدن آدمها
فریاد میزنیم گرگ!گرگ!!
میدانستم غزل خدافظی ات مثنوی هزار برگ خواهد شد
اما سکوت کردم
نه به علامت رضا .. ! نه به علامت تسلیم
واژه ها در دهانم یخ بسته بودند
بی هیچ کلامی به خدایت سپردم
و کودکانه چشم هایم را به در دوختم
سالها گذشته است .
و من همان ساده ی قدیمی ام
کمی شکسته شده ام
اما هنوز هم عاشق خوشباورم
خدایا توببین چطورشکستم چرا این آدما اینقده پستن
خدایا توببین چقدر غریبم ببین چطور منو دادن فریبم
خدایا توببین چطور له هم کرد همونی که منو عاشق ترم کرد
خدایا توببین چه کرده با من همونی که می گفت دوستت دارم من
خدایا توببین چه دردی داره وقتی مردنتم فرقی نداره
خدایا توببین دستامو پس زد به جای پرزدن واسم قفس زد
خدایا توببین چه بی کسم من برای زندگی بی نفسم من
خدایا توببین دارم میمیرم بزار بیام پیشت آروم بگیرم
خدایا من دیگه نفس ندارم بزار بیام پیشت قفس ندارم
خدایا این ترانمم تموم شد نیومداون کسی که آرزوم شدA
(له سهر سینگت ئهنووسم : دڵ )
پڕ له ژیان و ترپهی نههاتن
كه دهریا ئهپۆشیت و ئهڕۆیت
من تهنیاترین ماسیتم،
ئهگهر حهزئهكهی مهوهسته و
ئهم ئاگره بسووتێنه
كه تاوێك ههیهو تاوێك نیییه.
ئهگهر حهزناكهی بوهسته
ئهم بارانه بكوژێنهوه
كه تاوێك نه ... ههمیشه بهڕێوهیه.
كه دهریا له بهرت دائهكهنیت،
وهك عهشق له یهكهم چركهدا
من دێم و ناهێڵم
هیچ كهس
جگه له من
له سهر سینگت _دڵ _ بنووسێت .
در این ژرفای دل کندن ها و عادت ها و هوس ها فقط...
تمرین آدم بودن میکنم...
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند

زندگی را اینقدر ساده گرفتم که آخرش شد این...
خدایا آرزویم خیلی بزرگ بود؟که دست رد به سینه ام زدی؟
اما من هنوز بّه خداییت ایمان دارم و به حکمتت باور..................

اگه میشه بیا پایین و دستای منو "ها" کن
خدایا سردِ این پایین ببین دستامو می لرزه
دیگه حتی همه دنیا ، به این دوری نمی ارزه
؟
خدایا من دلم قرصه ، کسی غیر از تو با من نیست
خیالت از زمین راحت که حتی روز روشن نیست
کسی اینجا نمی بینه که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته زمین دارِ مکافاته
فراموشم شده گاهی که این پایین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا بازم پیش تو برگردم
خدایا وقت برگشتن یکم با من مدارا کن
شنیدم گرمه آغوشت ؛ اگر میشه منم جا کن