میروم.
مرا ببخش که ســــاده بودنم دلت را زد...
مرا ببخش اگر عشــــق ورزیدنم چشمانت را بست...!!!
می روم تا آنان که توانا ترند... تو را به اوج
بودنــــت برسانند ...
آوای باد انگار ، آوای خشکسالیست
دنیا به این بزرگی یک کوزه ی سفالیست
باید که عشق ورزید ، باید که مهربان بود
زیرا که زنده بودن هر لحظه احتمالیست
چه سکوتی دنیارا فرا میگرفت
اگرهرکس فقط
به اندازه ی صداقتش سخن میگفت.
کاش خدا کمی صبر می کرد
هنوز آماده نشده بودم برای بزرگ شدن!
دلم تنگ روزهای شده که کسی را دوست نداشتم....
چه خوب بود آن بیخیالی ها!!!!!!!!!!
بعضی زخمها هست
که هر روز صبح،
باید روشون باز کنی، نمک بپاشی!..
تا یادت نره دیگه
سراغ بعضی آدمها نباید رفت!
(حسین پناهی)
از کسی دلگیر نیستم...
از دلم دلگیرم ...
که نامردی ها را صبورانه تاب میاورد
عجب صبری دارد
خدایا ...
بازیگران صحنه های زندگی خوب نقش بازی میکنند...
فراموش نکن من هم هستم...
آدمهاي ساده را دوست دارم.
همان ها که بدی هيچ کس را باور ندارند؛
همان ها که برای همه لبخند دارند؛
آدم های ساده را دوست دارم؛
بوی ناب آدمیّت مي دهند...
خدایا...
در میان این همه چشم,
نگاه تو
مرا بی نیاز میسازد
از هر نگاهی
آدمــک آخـر دنیـــــــاست بخند
آدمک مـرگ همین جاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کــــــاغذی ماست بخند
آدمــــک خر نشوی گریــه کنی
کل دنیــــــــــا سراب است بخند
آن خــدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل من تو تنهاست بخند!
باید فراموشت کنم چندیست تمرین میکنم
من میتوانم میشود ، آرام تلقین میکنم
با عکسهای دیگری تا صبح صحبت میکنم
با آن اتاق ِ خویش را بیهوده تزیین میکنم
سخت است اما میشود در نقش یک عاقل روم
شب نه دعایت میکنم نه صبح نفرین میکنم
حالم نه اصلاً خوب نیست تا بعد بهتر میشود
فکری برای این دلِ تنهای غمگین میکنم
من میپذیرم رفتهای و برنمیگردی همین
خود را برای درکِ این صدبار تحسین میکنم
از جنب و جوش افتادهام دیگر نمیگویم به خود
وقتی {می رود} ، آن میکنم این میکنم
خوابم نمیآید ولی از ترس ِ بیداری به زور
با لطفِ قرص ِ قدّ ِ نُقل یک خواب ِ رنگین میکنم
این درد ِ زرد ِ بیکسی بر شانه جا خوش کرده است
از روی ِ عادت دوستی با بار ِ سنگین میکنم
هر چه دعا کردم نشد شاید کسی آمین نگفت
حالا تقاضای دلی سرشار از آمین میکنم
نه اسب، نه باران، نه مرد، تنهایم و این دائمیست
اسب حقیقت را خودم با این نشان زین میکنم
یا میبرم، یا باز هم نقش شکستی تلخ را
در خاطرات سُرخ خود با رنج آذین میکنم
حالا نه تو مال منی ، نه خواستی سهمت شوم
این مشکل من بود و هست در عشق گلچین میکنم
کمکم ز یادم میروی این روزگار و رسم اوست
این جمله را با تلخیاش صد بار تضمین میکنم
نمی بخشمت...
نه بخاطر خودم...
بیشتر بخاطر مآدرم...
که
بعد از رفتنت....
تموم لحظه هآی بی قرآری منو...
یوآشکی پشت در اتاقم گریه کرد...
خدایا اگر روزی فراموش کردم که خدای بزرگی دارم...
به عزت و جلالت سوگند تو فراموش نخواهی کرد که بنده ی کوچکی داری...
دیوار احساس من را،
همه…
کوتاه می پندارند ،
اما چه می دانند ،
در پس این دیوار کوتاه ،
زمینش عمق فراوان دارد....
بــرای چـنـد لـحـظــه هــم کــه شـــده . . .
تــو را بــه خـــدا بــه یـادم نیـا !
بــه یـــادم کــه مــی آیــی . . .
نـمــازم بـی اخــتـیار مــی شـکنــد . . .!
دلـــم بــه هـیــچ صـــراطـی مـستـقیـم نـمــی شــود . . . !
بعضی آدما حرمت ی برای دیدن و شنیدن نداشتن...
چند روزی سکوت در برابر نامردمی ها شاید آرامش رفته را برگرداند.
بۆ بویهته خۆرهتاوو
له دوورترین ئاسمانهوه
بۆ سهرگهردانیم دهڕوانی؟.....!!
ئای باران...
ئهوهنده رههام كه نازانم ،
تۆ دهبارێی به سهر ههڵوهدایی من دا
یامن ههلوهریومهته نیو دڵوپهكانی تۆوه...؟!
ئاواڵه بوومهتهوه،
بهرهو حهیرانی ههور
له قهراخ پهنجهرهبوونم
داكه باران..........
له بیرت کهم
له بیرت کهم
له داوێنی ئاو
ئاگر بهردانه گیانه
با کۆتری چاوهکانت باڵ لێ نهدهن لێم بڕوانه..لێم بڕوانه
سهیری سهیرهی بێتاقهتی چاوم بکه و
چمامی کهسنهزانی دهماره زامارهکانم
ههڵبێنه
پڕ به چاوت لێم بڕوانه
یوسف می دانست تمام درها بسته هستند
اما به خاطر خدا به سوی همه ی درهای بسته دوید
و تمام درهای بسته به رویش باز شد.
اگر تمام درهای عالم هم به رویم بسته باشد
چون خدای من ویوسف یکیست امیدوارم...
گاهی که دلتنگت میشوم ، فراموش می کنم
که تو فقط یک خاطره ای...
گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
درمن اثر سخت ترین زلزله ها را