اگر دلت گرفت سکوت کن ،
این روزها هیچ کس معنی دلتنگی را نمی فهمد
خدایا مرا از خودم رها کن …
هیچکس به اندازه خودم مرا آزار نداد !
بهای سنگینی دادم تا
فهمیــــــدم
کسی که قصد ماندن ندارد را باید
راهــــــــــــــــــــــــــــــی کرد...
چوپانی را پرسیدند:روزگار چگونه است؟
گفت:گوسفندانم را که پشم چینی کردم...
بیشترشان گرگ بودند...
اي كــــاش يــاد ميگرفتم
اگر در رابــطه اي "حــــرمتم " زير ســوال رفــت
براي هــميشه با آن رابــــطه خــداحافــظي کــنم
و به طــور احــمقانه اي منتــظر معجــزه نــمانم..
به احترام سارای عزیزم
خـــــــــدا گفت : او را به جهنم ببریـــــــــــد ...
برگشت و نگاهی به خـــــــدا کــرد ...
خــــــدا گفت : صبــــــــر کنید ؛ او را به بهشت ببریـــــــــــد ...
فرشتگان ســـــــــؤال کردند : چــــــــــــرا ؟؟؟
جــــواب آمـــــــــــد...
چــــــــون او هنوز به من امیدوار است...
خدایا
من از اشتباهات بعضی بنده هات گذشتم
تو نیز بگذر...
اما با خاطراتشان روز حساب می آیم
همه رو ورق بزن و دقیق حسابرسی کن
بی تفاوت نیستم ...
فقط دیگر کسی برایم متفاوت نیست
ای رفته از برم به دیاران دوردست!
با هر نگین اشک، به چشم تر منی
هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست-
در خاطر منی.
در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست می دارم ...
در آن دور دست بعید
که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شورِ تپش ها و خواهش ها
به تمامی
فرو می نشیند
....
در فراسوهای عشق
تو را دوست می دارم،
در فراسوی پرده و رنگ
در فراسوی های پیکرهایمان
با من وعدۀ دیداری بده ..!!
در سطر سطر نوشته هایم جاویدی خوب من
مروارید مهرت در بستر سینه ام کتمان می ماند
فرسنگها از من دوری و من به بودنت با این همه فاصله چه سرخوشم ....
چه گرمم از شور شوق...
بیمار توام میدانی و می دانم
بنا کننده شادی های من باش
معبود اساطیری من
چه دشوار است رویا را نوشتن.......
خودایا:
ده مه وی باسی بئ که سی و دل پریکانم به لاته وه هه ل بکه مه وه
لئم توره نابی؟
گووئ بگره ...
ده رکه ی ئاسمانی ئه وین لئم را مه خه...
زوور به ته نیام...
خدایا تو خودگفتی که د رقلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن
اگر تنهاترین تنهایان شوم
باز هم خدا هست او جانشین
همه ی نداشتن ها در زمین است
به احترام یه دوست:
چقدر زیباست وقتی که ، نبینی و نگات کنن ،
نشنوی و دعات کنن ، ندونی و یادت کنن
به جرم وسوسه چه طعنه هایی که نشنیدی حوا...!
پس از تو....!
همه تا توانستند آدم شدند....!
چه صادقانه حوا بودی .... و چه ریاکارانه آدمیم...!!!!
گفتمش دل میخری....؟پرسید چند..؟!
گفتمش دل ماله تو ...تنها بخند...!
خنده کردو دل ز دستانم ربود...!
تا به خود باز آمدم او رفته بود...!
دل ز دستش روی خاک افتاده بود...!
جای پایش روی خاک جا مانده بود...!!
اجازه هست خیال کنم، تا آخرش مال منی
خیال کنم دل منو، با رفتنت نمی شکنی؟
اجازه هست خیال کنم، بازم میای می بینمت؟
با اون چشای مهربون، دوباره چشمک می زنی؟
با دیدن این عکس
امید به زندگی در وجودم قوت میگیره...
شما چی؟؟؟؟؟؟
ما هیج گاه...
همدیگر را به تامل نی نگریم...
زیرا مجال نیست...
اینگونه است که...
عزیز ترین کسانمان را در چشم به هم زدنی...
به حوصله ی زمان...
ازیاد میبریم...
(زنده یاد حسین پناهی)
از خدا پرسيدم:
خدايا چطور مي توان بهتر زندگي کرد؟
خدا جواب داد :
گذشته ات را بدون هيچ تاسفي بپذير،
با اعتماد زمان حالت را بگذران
و
بدون ترس براي آينده آماده شو .
ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز .
شک هايت را باور نکن وهيچگاه به باورهايت شک نکن .
زندگي شگفت انگيز است
فقط
اگربدانيد که چطور زندگي کنيد
·مهم اين نيست که قشنگ باشی ،
قشنگ اين است که مهم باشی!
حتي برای يک نفر
·مهم نيست شير باشی يا آهو
مهم اين است با تمام توان شروع به دويدن کنی
كوچك باش و عاشق...
كه
عشق می داند آئين بزرگ كردنت را
· بگذارعشق خاصيت تو باشد
نه
رابطه خاص تو باکسی
· موفقيت پيش رفتن است
نه
به نقطه ي پايان رسيدن
· فرقى نمي كند گودال آب كوچكي باشي يا درياي بيكران...
زلال كه باشي، آسمان در توست.
ایستادن اجبار کوه بود،
رفتن سرنوشت آب
افتادن تقدیر برگ
و صبر پاداش آدمی...
پس بی هیچ چشم داشتی
حراج محبت کنیم که
همه ی ما خاطره ایم!
برام هیچ حسی شبیه تو نیست
کنار تو درگیر آرامشم
همین از تمام جهان کافیه
همین که کنارت نفس میکشم
این آخرین بارم بود
دیگر احساسم را برای کسی عریان نمی کنم
صداقت یعنی
حماقت......
در این روزها که دلم شکسته
یاد حرف پدر ژپتو افتادم که میگفت :
پینوکیو چوبی بمان
آدما سنگی اند
دنیاشان قشنگ نیست.........