نوشته شده در تاريخ جمعه 29 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |
 

همـین که هستــے کافیســت

دور از مـن

بـدون مـن

چـه فرقـے مـے کند

همیـن که رختمـان زیر یـک آفتـاب خشـک مـے شود کـافیسـت

از تـو چیـزے نمـے خواهـم

همـین کـه سـر به سـر رویاهـایم نگذارے

و سنـگ به شیشـه ے خوابـم نزنـے

کفـاف یک عـمر تنهائـے ام را مـے دهد

مـن کـه سر و ته زندگے ام را سنجـاقـے به هم مـے آورد

چیزے شبیه به معـجزه اسـت                  

   وقتـے                      

  هـر شـب به خـیر مـے گذرد
                                                   بـے آنکه کسـے به تو بگـوید                                                 

     شب به خیـــــــر

نوشته شده در تاريخ جمعه 29 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

ما ز یاران چشم یاری داشتیم             خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

اشتباه کردم بهت تکیه کردم  بد جوری خراب شدی رو سرم

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

سه با گه ر یارانی مه جلئس ده پرسن حالی زارم لئت

بلئ کیشایه مه یخانه دوو چاوی بئ چه و عه یاریک

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

ئارام بگره

تو ته نیا خو شه ویستی

خه یالاتی دله ی شکاوی منی

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

انسان عاشق تر است...

چون تنها حیوانی است که می تواند...

در چشم معشوقش نگاه کند و دروغ بگوید.

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

خداوندا دستهایم خالی است و دلم غرق ارزوها یا ب قدرت بیکرانت

   دستهایم را توانا گردان یا دلم را از ارزوهای دست نیافتنی خالی کن

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

برخی آدم ها به یک دلیل از مسیر زندگی ما می گذرند

تا به ما درس هایی بیاموزند.

که اگر می ماندند

هرگز یاد نمی گرفتیم.

(زنده یاد خسرو شکیبایی)

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |
تلخ میگذرد این روزها . . . !
که قرار است از تو . . .
که آرام جانمی برای دلم یک رهگذر معمولی بسازم . . . !!
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |
بعضی " آه " ها را...
 
هر چقدر هم که از ته دل بکشی..
 
باز هم سینه ات خالی نمیشود...
 

امروز سینه ی من پر است از آن " آه " ها.......

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

ده عدد زیادی بود تو بچه گی‌‌ هامون

تا ده می‌‌شمردیم قایم می‌‌شدیم

تا ده می‌‌شمردیم همدیگه رو پیدا می‌‌کردیم

همدیگه رو ده تا دوست داشتیم

یک تومن ، ده تا آبنبات

یک توپ ، ده تا همبازی

یکبار قهر ، ده بار آشتی‌

یک بغل ، ده تا بوسه‌

یک کوچه، ده تا همسایه

یک دیدار ، ده تا نامه

این روزا توپ داریم ، همبازی نداریم

توی کوچه مون همسایه نداریم

قهر داریم ، آشتی‌ نداریم

آغوش و بوسه نداریم

نامه ی عاشقونه نداریم

این روزا اندازه ده تا ، دیگه هیچی‌ نداریم

راستی‌ این روزا چی‌ داریم ؟؟؟

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست

همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق

و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست .

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

با همین دست به دستان تو عادت کردم،
این گناه است،ولی!جان تو عادت کردم…
جا برای من گنجشک زیاد است،
اما!به درختان خیابان تو عادت کردم…
سالها سخت تر از باور من خط خوردند،
تا به نه گفتن آسان تو عادت کردم…
گرچه گلدان من از خشک شدن می ترسد،
به ته خالی لیوان تو عادت کردم…
دستم اندازه یک لمس بهاری سبز است،
بس که بی پرده به دستان تو عادت کردم…
مانده ام آخر این شعرچه باشد انگار،
به ندانستـن پایـــــــــــــــــــــــــان تو عادت کردم….

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

گفتم: خدایا ازهمه دلگیرم…
گفت: حتی ازمن؟
گفتم: خدایا دلم را ربودند…
گفت: پیش ازمن؟
گفتم: خدایا چه قدر دوری…
گفت: تو یا من؟
گفتم: خدایا تنهاترینم…
گفت: پس من؟
گفتم: خدایا کمک خواستم…
گفت: غیر از من؟
گفتم: خدایا دوستت دارم…
گفت: بیش از من؟

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

۴۱.jpg

 

۵۱.jpg

۶۱.jpg

۷۱.jpg

۹۱.jpg

  ....راحت شدین ،دیگه براتون آزار و زحمتی ندارم.به زندگیتون برسین ...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

خدایا یاد ت باشه که چه بلاهایی سرم اوردن

سپردمشون به خودت

بی خیال دل من ، به سوختن عادت داره...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

حواست هست خدا؟؟؟ هروقت صدای شکستن

خودمو شنیدم.گفتم باشه منم خدایی دارم...

حواست هست خدا؟؟؟ از بچگی تاالان هروقت

زمین خوردم و به سختی پاشدم ,یه جمله شنیدم

که... "غصه نخور خدابزرگه"... حواست هست خدا؟؟؟

حواست هست هرروز باهات دردودل میکنم؟؟؟ حواست

هست غصه هام داره سنگینی می کنه؟؟؟ حواست هست

خیلی وقته چشام بارونیه؟؟؟ حواست هست با لگد دلمو میشکونن؟؟؟

حواست هست نفس کم اوردم؟؟؟ خدایا نفس میخام.... خوشی میخام...

زندگی میخام .... … … … خدایاااااااا... یه خنده از ته دل میخوام.... همه

خنده های تلخمو امروز ازم بگیرو یکی از اون خنده های شیرین کودکی ام رو بهم پس بده....

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

دلت که گرفت دیگر منت زمین را نکش ،

راه آسمان باز است … پر بکش ! او همیشه آغوشش باز است ،

نگفته تو را می‌خواند … اگر هیچکس نیست ، خدا که هست ؟!

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

ـچـــطور مــیتوان به تـاول های پا گفت ...

که تـــمام مسیر طـی شده !!!

اشــــتباه بــــود ... !!!

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها

که : پدر تنها قهرمان بود عشــق، تنـــها در آغوش

مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های

پـدر بــود... بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم

بودند تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. تنـها چیزی

که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود….

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |
مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم
این است که با تمام توان شروع به دویدن کنی.
 
((نلسون ماندلا))
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند
پراز حس های خوبند
پراز حرف های نگفته اند

چه هستند، هستند
و چه نیستند، هستند ..
یادشان
خاطراتشان
حس های
خوبشان
سکوتشان هم پر از حرف است
پراز مرحم به هر زخم است ….
امتداد
فاصله ، از اعتبار احساسشان نمی کاهد
همیـــــــــــشه هستند
همین حوالی…

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

چه بی تَـــفآوت زنـــدگــی میـــکنند آدَمــــهآ...

 

بی آنکه بدآنـــند دَر گـــوشه ای اَز دُنــــیا

 

تـــــمام دُنـــــــیای کَـــــسی شُـده اَند...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

ما
به هم نمی رسیم
امّا
بهترین غریبه ات می مانم
که تو را
همیشه
دوست خواهد داشت . . .

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

الهی فکر می کردم دستان و چشمانش

یاد آور دستان و چشمان اوست ...

اما گواه باش که چه نامردانه مردی از

تبار مردانت دورم زد یادت باشد

یه روزی خوب دوره اش کنی...

منتظرم ...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

این روزها هر جایی را که نگاه میکنم

پر است از وجود آدم هایی بی وجود

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

این روزها پر طرفدارترین بازی در بین آدم ها

 

بازی با احساسات است

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

کاش معنی این جمله را خیلی وقت پیش می فهمیدم:

  ســـلام مــــرا بــــــه غـــرورت برســــــان 

و بـــه او بگــــو 

بـهـــای قــــــامــت بــلنــــدش تــنــهــایـیـســـــت

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

شدم فاحشه دست روزگار...

دنیا تجاوز می کند...

تحقیر تجاوز میکند...

ومن حامله ام با فرزندی به نام عقده...

بترسید از روزی که فرزندم به دنیا بیاید...

ومن شکنجه خواهم داد آنانی  را که چنینم کردند ...

و ناظر دست های قابله ی روزگار شدند...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

گاهی باید لبخند بزنی و ردشی

بزار فکرکنه نفهمیدی!!!!!!!!!!

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

وا ده‌بینم ئاگردانی ته‌مه‌نی تۆ داگیرساوه‌ وه‌کو پشکۆ
وا ده‌بینم سه‌رت له‌ سه‌ر سنگی نامۆیه‌که‌ به‌بێ هۆ

واده‌بینم له‌ ئینجانه‌ی خۆزگه‌کانما په‌ره‌ی گوڵم ده‌ژاکێنی
تۆزی رقت به‌سه‌ر په‌ره‌ی یاده‌کانما ده‌بارێنی

ئێستاش فرمێسک و ژان بۆته‌ هاورێی ته‌نیایی من
نوقمی ده‌ریایی خه‌مم ده‌که‌ن هیواکانیش بون به‌ دووژمن

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

بڵێن به‌ یارم شه‌می شه‌مستان
له‌گه‌ڵ ته‌رمه‌که‌م بێت بۆ گۆڕستان
بڕژێ به‌ سه‌رما فرمێسکی چاوی
کفنه‌که‌م بدروێ له‌ زولفی خاوی
به‌ ده‌ستی ناسک شۆخی دولبه‌رم
به‌ردی ئه‌لحه‌دم دانێ سه‌ر سه‌رم
که‌ به‌ردی دانا خاکی مه‌زارم
بکا به‌ سه‌رما شۆخی نازارم
بێره‌ سه‌ر قه‌برم بۆم بگری جار جار
خۆش دور بگره‌ له‌ تانه‌ی به‌دکار
گیانه‌ گه‌ر هاتوو ئه‌مه‌ت بۆ ردم
به‌ وێنه‌ی دڵدار تۆ به‌ڕێت کردم
شه‌رتبێ هه‌تاکوو ڕۆژه‌که‌ی ئه‌لاس
تۆ له‌ یاد ناکه‌م شۆخی دیده‌ مه‌ست


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

خەيال دەكەم لەگەڵت بومايە
خەيال دەكەم بي
تۆ نەبومايە
بەڵام چي لەخەيال بكەم
خەيال ديوانەي كردم
خەيال واي
ليكردم ژينم بير چيتەوە
كەتۆ خەيال نيت بۆ بوي بەخەياڵ
بۆ ئەم دڵە
تەنها خەياڵم تۆيت بەڵام تۆش نيت
تۆ بي ئاگايت تۆ خەياڵ نيت
وەرەو لە خەياڵ دەرم بينە
دورمكە لەم خەياڵي ژينە
بەسەرم
برد بەخەياڵ ژين
تاڵيو بيداريم بەري كرد لە ژين

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

لەوە
زیاتر دڵم لاتبێ..
سەرمات بێ هەستی
پێ ئەکەم!
تۆ گەرووت پڕ بێ لە گریان..
من لێرە دەستی پێ
ئەکەم!
لەوە زیاتر خۆشمبوێیت..
گەر نەشبیت بە خۆشەویستم!
لەهەر شوێنێکی دوونیا بیت..
ترپەی دڵیشت ئەبیستم!

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

امشب  را هم به مرور خاطرات گذراندم

تلخ بودند...

اما عادت دارم به سر کشیدن ...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

دیــــگر از تـنهایی خــسته ام!

بـه کلاغ هـــا گفته ام 

تــا ...

قـــــــصه ام را تــــمام کنند...!!

قارقارشان آزارم می دهند... 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 19 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

پـشـت ِ ايـن بــــغــــض ،

 

بـيـدي لــرزان نـشـسـتـه

 

کـه خـيــآل مـي کـرد

 

بـا ايـن بــآدهـــآ نـمــي لـــرزد . . . .

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

هرگاه خبر مرگم راشنیدی

درپی مزاری باش که بر سنگش نوشته :

ساده بود،

باخت...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

بعداز مدتـــ ها  که ديدمش..

دستامو گرفتو گفتــ چقدر دستاتـــ تغيير کرده..

خودمو کنترل کردم و فقط لبخندي زدم..

تو دلم گريه کردم و دم گوشش گفتم:

بي معرفتــــــ!  دستاي من تغيير نکرده..

دستات به دستامو از یاد برده...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |
 

...کاش گاهی زندگی روی خوش داشت

اما افسوس...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |
 
 

 

من خیلی وقته از کسی ناراحت نمیشم ...

 

تمام سختیش یه خنده زورکیه ..

 

و شونه بالا انداختن الکیه.

 

خیلی وقته خیلی چیزا رو میدونم و خودمو میزنم به ندونستنشون...

 

سختیش یه لحظه حرف عوض کردن و بی خیال شدنه...

 

خیلی وقته...

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.