زندگي به من آموخت چگونه اشك بريزم.
ولي نياموخت چگونه سرازيرش كنم.
زندگي به من آموخت چگونه دوست داشته باشم .
اما نياموخت چگونه فراموشش كنم.
اگر انسان زندگي را دوست داشت هرگز در آغاز تولد نمي گريست
بعضی ها به زندگی ما پا می گذارند و زود می روند!
وبعضی مدت ها می مانند و ردی از خود به جای می گذارند!!
وما هرگز دوباره مثل سابق نمی شویم!!!
هوا میخوام ... هوا می خوام...
برای بال و پر زدن ...!!
به غیر ممکن سر زدن...
رفتن به خونه ی خدا!!!
با دست لرزون در زدن!!
گفتن خدا ...
آهای خدا .... قهری هنوز مثل دیروز؟؟؟!!!
حيدربابا ، ايگيت اَمَک ايتيرمز عؤموْر کئچر ، افسوس بَرَه بيتيرمز
نامرد اوْلان عؤمرى باشا يئتيرمز بيزد ، واللاه ، اونوتماريق سيزلرى
گؤرنمسک حلال ائدوْن بيزلرى
آسمان دلم گرفت...
بهانه تورا گرفتم...
هوای تو قصد نوازش دستانم را نداشت...
منهم به دنیا پشت پا زدم به همین سادگی...
من پذیرفتم شکست خویش را پند های عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنها تر از ما میروی آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخورد های سرد را
دلتنگی های گاه وبیگاهمان این روزها
نتیجه لحظه های دلبستگیمان به دیگری بود
عاشق شده ام بر تو ! تدبیر چه فرمایی؟
از راهِ صلاح آیم؟ یا از درِ رسوایی؟
هینده ناهینی دونیا خه م بخوی ئه مانه تی هاتوی ده بی زو بروی
بخو به تابه تی روژانی پیری به عشقو بگری به گوشه گیری
به بی خه می بژی به بی خه می بمره گوشه ی تاریکی مه ی خانه بگره
سوفی به سیه تی راستی مه پوشه وره له گل من پیکیک بنوشه
ئیره بو ئه ولا وکو مزرایه کلوشی ریشت چی لی ده ر نایه
به بی خه می بژی به بی خه می بمره گوشه ی تاریکی مه ی خانه بگره
بغض بزرگترین نوع اعتراض در برابر آدم هاست
اگر بشکنه دیگه اعتراض نیست التماسه.
اما من به حدی رسیدم که باید سکوت کنم ....
روزی مردی، عقربی را دید که درون آب دست و پا میزند،
او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد،
اما عقرب انگشت اورا نیش زد.
مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد،
اما عقرب بار دیگر او را نیش زد.
رهگذری او را دید و پرسید:
برای چه عقربی را که نیش میزند نجات میدهی؟
مرد پاسخ داد: این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم.
هیوا دارم...
ئاگادار بی...
که چن به ته مه ناتم...
این روزها به جای شرافت از انسان ها ...
فقط شر و آفت می بینی..!
وقتی کسی اندازت نیست...
دست به اندازه ی خودت نزن...
سه ره نجی میِِژوو ده که م
به لام جئگه ی یکی بوم نه هیشتووه
ده ترسم له وه یک له بیر بچمه وه
در این آشفته بازار دنیا دنبال آدمی میگشتم ...
از جنس عاطفه های پاک!!!
از جنس وفا!!!
به رنگ گل سرخ!!!
پیر خرابات تا گورستان شهر همراهیم کرد...
همیشه یادمان باشد نگفته ها را می توان گفت
اما گفته ها را نمی توان پس گرفت...
سپاس از دستهایی که در این روزگار نامردی چند مدتیست طفل دلم را نگهداشتند.
ه
ئاخ و داخ بو سالئ رابردوو
بو عومری له ده س چو
وام ده زانی له بیرم ده چئ
بیره وه ری ئه وانه ک به سه رم هات...
هه ناسه بو ئه روژانه زوور سه رده
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست .... پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان .... نیم شب دوش به بالین من آمد ، بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین .... گفت : ای عاشق دیرینه ی من ؛ خوابت هست ؟!
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند .... کافر عشق بود گر نشود باده پرست !
(خواجه شیرین سخن)
همراه خود نسیم صبا می برد مرا
یارب چو بوی گل به کجا می برد مرا...؟
سوی دیار صبح رود کاروان شب
باد فنا به ملک بقا می برد مرا
با بال شوق، ذره به خورشید می رسد
پرواز دل به سوی خدا می برد مرا
گفتم که بوی عشق که را می برد ز خویش؟
مستانه گفت دل: که مرا... می برد مرا...
(رهی معیری)
گویند بهشت و و حور عین خواهد بود
و آنجا می ناب و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک
آخر نه به عاقبت همین خواهد بود ؟
ئـه ی ئاوینه ی دولبه ری، زارت گول، زولـفت زه ری:
ای آئینه دلبری، گونه هایت گل و زلفت طلا
با هه ناسه م نه ت گری، رووی خوت بینه به م لاوه:
مگذار آهم ترا بگیرد، رو در روی من كن
با شه و بروا، سه حه ر بی، باخی گولان وه به ر بی:
بگذار شب رود و سحر آید و باغ به گل بنشیند
گه ر تو مه یلت له سه ر بی، كافه ر ئیسـلای ناوه:
اگـر تـو بخواهی كافر هم مسمان خواهد شد
هاتم به بونه ی خالت، توشی داوی زولفت بوم:
به طمع دانه ی خالت، در دام زلفت افتادم
طه یریكی نابه له د بووم، نه مزانی دانه و داو:
پرنده ای بی تجربه بودم و دانه و دام را نمی شناختم
له سایه ی چاوه كانت بوویه ره ندی خه رابات:
در سایـه چـشـمانت رند خراباتی شدم
له لای پیری مه یخانه، خه رقم له گروی مه ی ناوه:
نزد پیر میخانه، خرقه ام را گرو می گـذاشـته ام
له ده ردی بی ده رمانی، كه وتومه سه ر گه ردانی:
از درد بی درمانی، سرگردان شده ام
به جوابی "لن ترانی" چبكه م روحم سووتاوه:
جواب "لن ترانی" روح و روانم را سوزانده است
(وفایی،که بسیار متأثراز حافظ می باشد)
از نزدیک بینی و نزدیکی بعضیا به پرده گوشم خسته شدم
یه تسبیح میخوام و یه راه دور و یه غروب دلتنگ ...
کمی با معشوقه ام نجوا کنم.
بعضی آدما مثل لیوان میمونن …
زیادتر از ظرفیت که بهشون بها بدی، سر ریز میکنن ،
اول خودشونو به گند میکشن،
بعد دور و برشون رو !!!
انسان هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند
انسان هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند
انسان هاي كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند
بعد از تجربه های تلخ که از زندگی گرفتم !!!
نمی خوابم ٰبیدار می مانم...
شایدفراموش کنم...
آن ضربه های سنگین را که جای جای دلم را کبود کرده اند!!!
یا خودا مه گه ر خوه ت بمان پارئزی
له جن و ئینس و به شه ری بئکار
ئاگادار به په نام به تو هئنا.
خوزگا ...
دایکانمان زورتر به گویمانا بانگی لایه لایه ی ده ووت
ئه ونده یک چاوه رووان نه ئه بویین!!!
بگذار گرد باد حوادث مرا در خود بپیچد!!!
خسته ام...
پیچک های وحشی توان رفتنم را گرفته اند!!!!
هه ل مه فره ،هه ل مه فره دله که م
سکالات نه گه یشتووه به عه ر شی خودا
دلم نایا له بیرت به رم!!!!
تو ته نیا سنوری له رابردووی من...
مه هئله قه لای دلم برو خئته وه....
نازانی چه ن بیتاقه تم
ئه ی ئاخرین په نجه ره ی ئه م شاره دیله.
توم لی داخه ن
کویرانه ییم ده س پی ئه کا
سامی تاریکی ئه م کوژی.
له سه رده می قات وقری
گلوپه کانا
په نجه ره ته نیا ئومیدی
دیواره کان
دنیایکم ئه وی:
ماسیه کان تیدا
به بی "ئاو"!
به بی "هوا"
هه ر به هیوا بژین...
(په شیو)
منیش ، بهسوارى كهشتیهك...
بهتاسهوه بوم بێم بوَلات.!
له پرِ بو بههات و هاوار ،
كهشتى نغرۆبو رِاستهوخۆ
ئهوسا زانیم نهك بهرِاستى ...
بهخهیاڵیش ناگهم بهتۆ !!.
كه هاورِازت بوم ،
لات بێنرخ بوم پێت ئهوتم : شێت
ههتا ئهو رِوَژهى...
لهدڵى خۆمدا دهرمپهرِاندى و
گۆشهى گریانم بۆ كردى به جێت .
ئیتر لهوساوه...
بووم به ههنگوین و ،
دهقه به دهقه شیرین ئهبم لێت !!.
کاش ادما خودشون بودن...
فقط حرفای قشنگ نمی زدن!!!
به دنبال طعمه نبودن !!!
دنیا ارزش این همه بردن و باختن رو نداره...
اگر سُڪوت ڪردم بـہ روے ِ زندگے
بـہ پاے ِ خوب بودنـم نگُـذار !!
روزگـار بـا ضََربـہ هـایـش مـَرا لـال ڪَرده . . .
فقـط گـَہگـاهـے لَبـخند میـزنـَم ڪـہ بدانـَد
هَنـوز هـَم مـُقاومَم بـراے ِ ضَربــہ هـایـَش . ..