نگاهت چه رنج عظیمی است،
وقتی به یادم میآورد
که چه چیزهای فراوانی را
هنوز به تو نگفتهام ...
هیچ چیز تکرار نمی شود
و تکرار نخواهد شد
به همین دلیل ناشی به دنیا می آییم!
و خام می میریم!
حتی اگر کودن ترین شاگرد مکتب زندگی بودیم
هیچ زمستانی و تابستانی را تکرار نمی کردیم!
دلتنگم٬ شاید این را بارها گفته باشم
اما امروز دلتنگم بیش از گفتنش.دلم می خواهد
بر حجم خالی دیوار٬ های های گریه کنم و به آنسوی پنجره
هرگز نگاهم را نچرخانم…
زیرا رفتنت دلم را می سوزاند
سایه ات هر دم از من دورتر می شود
و می گوید که آن پنجره دیگر هرگز تو را به من نخواهد رساند
دلتنگم٬
به وسعت یک شب سکوت
که وحشت را در دل گمشده ام می جنباند
نه وحشت از تاریکی و تنهایی٬
که تو را در نبودنت هم در آغوش دارم
هراس از جای پای قدمهایت
که در دل این تاریکی مرا گم خواهد کرد
دلتنگم٬
این را به تو گفته ام
خدایا...
دستانم را زده ام زیر چانه ام
مات ومبهوت نگاهت میکنم
طلبکار نیستم
فقط مشتاقم بدانم
ته قصه چه میکنی؟
بامن...!
حلاج را برای کشتن بردند.
می گفت:«حق، حق، حق، اناالحق.»
نقل است که
در آن میان درویشی از او پرسید که
عشق چیست؟
گفت:
«امروز بینی و فردا و پس فردا.»
آن روزش بکشتند
و دیگر روز بسوختند
و سوم روزش به باد بر دادند.
بهای سنگینی بود...
تا فهمیدم...
کسی که مال من نیست...
باید فراموش کنم
گاهی عمر تلف میشود ؛
به پای یک احساس ….
گاهی احساس تلف میشود ؛
به پای عمر !
و چه عذابی میکشد ،
کسی که هم عمرش تلف میشود ؛
هم احساسش .....
این سهم چشمان من است از بازی روزگار
در زندگی به اون لحظه ای رسیده ام که کاسه ی صبرم لبریز،
طاقتم طاق و تحملم ...یک کلام به حد انفجار رسیده ام
چه آرامشی دارد خاک را در آغوش گرفتن
اینجا زمین است، زمین گرد است، تویی که مرا دور زدی...،
فردا به خودم خواهی رسید،حال و روزت دیدنیست!!!
نیاز من به آرامشی است که بدانم تو به یاد منی . .
خاطرات کودکی را یادت هست ... ؟
نفس نفس زنان به دنبالِ پروانه ها ...
یا ساختنِ خانه آرزوها از گِل...زمین خوردنمان چطور ... ؟
زخم دلم را چه ؟نه اشتباه کردم ...
زخم زانویم را می گفتم...
دل که وقتِ جوانی شکست...
آهای تو ...!
هستی !؟
هستی که ببینی چگونه هستی ام را بر باد داده ام !؟
زیباترین ها را به تو می دهم
حتّی حاضرم همه پروانه ها و خانه ی گِلیِ آرزویم را به تو بدهم...
چیزِ زیادی ازت نمی خواهم که...
فقط...فقط دلم را پس بده ...
هه !!!!!!
دل که نیست …جغجغه دستِ توست...
تکانش نده آن لامصب را ...صدایِ شکسته شدنم را در آن نمی شنوی؟؟
آهان...
برای تو خوشایند است این موسیقی بی کلام !
یادت که هست...
دلم را که دادم گفتی :
" آب در دلت تکان نخواهد خورد "
اما به راستی
" خون در دلم کردی"
اصلا نخواستم ...یادت را هم بردار وببر...
ليلي شدم مجنون شدي، شيرين شدم فرهاد شدي
حوا شدم بعيد مي دونم آدم بشي!!!
خدايا در آفرينش مردها کيفيت را فداى کميت نکن
کمتر خلق کن ولى آدم خلق کن!
دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند,
گفته بودم مردم اینجا بدند
دیدی ای دل ساقه ی جانت شکست،
آن عزیزت عهدوپیمانت شکست.
دیدی ای دل در جهان یک یار نیست،
هیچ کس در زندگی غمخوار نیست.
دیدی ای دل حرف من بیجا نبود،
از برای عشق اینجا جا نبود.
نوبهار عمر را دیدی چه شد،
زندگی را هیچ فهمیدی چه شد.
دیدی ای دل دوستیها بی بهاست،
کمترین چیزی که مییابی وفاست.
دیدی اینجا باید از خود گم شوی،
عاقبت همرنگ این مردم شوی...
از قضا روزی اگر حاکم این شهر شوم،
ترک تسبیح و دعا خواهم کرد،
خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد،
وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد،
تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند. ...
زندگی سه چیز است:
اشکی که خشک میشود
لبخندی که محو میشود
یادی که میماند و فراموش نمیشود
گاهی باید گذشت
گاهی باید در اوج نیاز نخواست..
گاهی باید کویر شد با همه تشنگی منت هیچ ابری را نکشید..
گاهی برای بودن باید محو شد
باید نیست شد
گاهی برای بودن باید نبود...
دل ئه سپیرم
دل ئه سپیرم به ئا و ..به ده ریا..
کات ده شمیرم
کات ده شمیرم بی وچان.. بی وچان
ده نه خشینم
یه ک بیره وه ری ..دووبیره وه ری..چه ندین بیره وه ری
جوان و نا حه ز له نیو میشکم..
شه وانه ده گه ریم وه کو ،ده وره گه ردیک ،له گه ل با
ده خوینم دیسان شیعری بی تویی هه زاران جار
له نیوان زلفی پریشانی شه و دا توده چرم
ده چرم سه رنویشتی خوساوی خوم تو ده چرم
له نیو حالی په ریشانی خومدا
جاروبار ده بم ته نیای ته نیا
به گیانی تو قه سم گیانا
یادمه یه که م روژی ئاشنایی یارا
قرارمان اول بهار
کنار خیمه مادر بزرگ
دیوانگی با تو
خشم قبیله با من ..
( نسرین بهجتی)