نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 فروردين 1393برچسب:, توسط غریبه |

زیــــر چـشــــم آرزوهـــایــــم

کــــبـــوﬤ شـﬤه ...

چـﮭ ﬤسـتــــــان سنـگــــیـنــﮮ ﬤارﬤ

ایـن

سـرنوشــتـــ

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 فروردين 1393برچسب:, توسط غریبه |

میشه خدا رو حس کرد تو لحظه های ساده

تو اضظراب عشق و گناه بی اراده

بی عشق عمره ادم بی اعتقاد میره

هفتاد سال عبادت یه شب به باد میره

وقتی که عشق اخر تصمیمشو بگیره

کاری نداره زوده یا خیلی دیره

ترسیده بودم از عشق عاشق تر از همیشه

هر چی محال میشد با عشق داره میشه

عاشق نباشه ادم حتی خدا غریبه س

از لحظه های حوا هوا میمونه و بس

نترس اگر دل تو از خواب کهنه باشه

شاید خدا قصه تو از نو نوشته باشه

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 فروردين 1393برچسب:, توسط غریبه |

خدایا کاش می شد امسال را به کام دلم میچرخاندی!!!

اسب آرزوهامو زین کنم؟؟؟

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 فروردين 1393برچسب:, توسط غریبه |

بهار با تمام رنگارنگی یک پیام دارد یکرنگی!!!

آدما با هم یک رنگیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در تاريخ شنبه 2 فروردين 1393برچسب:, توسط غریبه |

آریاییان این روزها در تدارک هفت سینی از صلح کوروش،اقتدار داریوش ،

زیبایی پارسه،و بلند آوازگی ایران هستند.اای هم نژاد آریایی بلندای عمرت

به بلندای نام ایران.

نوروزتان فرخنده باد.

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, توسط غریبه |

خسته ام...
از صبوري خسته ام..
از فريادهايي كه در گلويم خفه ماند...
از اشك هايي كه قاه قاه خنده شد...
و از حرف هايي كه زنده به گور گشت در گورستان دلم....
آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را .....
در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . .
این روزها معنی را از زندگی حذف کرده ام ...
برایم فرق نمی کند روزهایم را چگونه قربانی کنم......

فقط ....

خسته ام....

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 اسفند 1392برچسب:, توسط غریبه |

گفتند عینک سیاهت را بردار…
دنیا پر از زیبایست!!!
عینکم را برداشتم…
وحشت کردم از هیاهوی رنگها…
آدمها هزار رنگ میشوند…
عینکم را بدهید…
میخواهم به دنیای یک رنگم پناه ببرم…!!!

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 22 اسفند 1392برچسب:, توسط غریبه |

آدم ها ثانيه به ثانيه رنگ عوض ميكنند....
چه رسد به دقيقه ها!!!
از آدم هاي يك ساعت ديگر ميترسم!
چون درگير هزاران ثانيه اند....
ثانيه هايي كه در هركدام رنگي دگر به خود ميگيرند...
آدم ها يك رنگ نيستند....
آدم ها ديگر آدم نيستند....!

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 22 اسفند 1392برچسب:, توسط غریبه |

ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﯼ ﻭﺍﺭﻭﻧﻪ ﺍﺳﺖ :
ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ " ﮔﻨﺞ " ، " ﺟﻨﮓ" ﻣﯿﺸﻮﺩ !
"ﺩﺭﻣﺎﻥ" ، "ﻧﺎﻣﺮﺩ" ﻭ "ﻗﻬﻘﻬﻪ" ، "ﻫﻖ ﻫﻖ!"
ﺍﻣﺎ "ﺩﺯﺩ" ﻫﻤﺎﻥ "ﺩﺯﺩ" ﻭ "ﺩﺭﺩ" ﻫﻤﺎﻥ "ﺩﺭﺩ"
ﻭ "ﮔﺮﮒ " ﻫﻤﺎﻥ "ﮔﺮﮒ......! "
... ﺁﺭﯼ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﯼ ﻭﺍﺭﻭﻧﻪ ،
ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﯽ ﮐﻪ "ﻣﻦ" ، "ﻧﻢ" ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ ،
"ﯾﺎﺭ" ، "ﺭﺍﯼ" ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ،
"ﺭﺍﻩ" ﮔﻮﯾﯽ "ﻫﺎﺭ" ﺷﺪﻩ
ﻭ "ﺭﻭﺯ" ﺑﻪ "ﺯﻭﺭ" ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ...
"ﺁﺷﻨﺎ" ﺭﺍ ﺟﺰ ﺩﺭ "ﺍﻧﺸﺎ" ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯽ
ﻭ ﭼﻪ... "ﺳﺮﺩ" ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ "ﺩﺭﺱ" ﺯﻧﺪﮔﯽ !!!
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ "ﻣﺮﮒ" ﺑﺮﺍﯾﻢ "ﮔﺮﻡ" ﻣﯿﺸﻮﺩ ...
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ "ﺩﺭﺩ" ﻫﻤﺎﻥ "ﺩﺭﺩ" ﺍﺳﺖ

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 22 اسفند 1392برچسب:, توسط غریبه |

حــــــرف تــــــو که میشــــــود. . .


مــــــن چقــــــدر ناشیانه

 

ادعــــــای بی تفاوتــــــی

 

میکــــــنم!

 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 20 اسفند 1392برچسب:, توسط غریبه |

چوپان دوغگو از نام ننگ سرافکنده نباش

این روزها خیلی ازما بادیدن آدمها

فریاد میزنیم گرگ!گرگ!!

نوشته شده در تاريخ جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, توسط غریبه |
اگر پيامبر بودم٬ رسالتم شادماني بود٬ بشارتم آزادي و معجزه ام خنداندن كودكان.
نه از جهنمي مي ترساندم نه به بهشتي وعده مي دادم.
تنها مي آموختم "انديشيدن" را و "انسان" بودن را.....
"كوروش كبير"
نوشته شده در تاريخ جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, توسط غریبه |
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 14 اسفند 1392برچسب:, توسط غریبه |

میدانستم غزل خدافظی ات مثنوی هزار برگ خواهد شد

اما سکوت کردم

نه به علامت رضا .. ! نه به علامت تسلیم

واژه ها در دهانم یخ بسته بودند

بی هیچ کلامی به خدایت سپردم

و کودکانه چشم هایم را به در دوختم


سالها گذشته است  .  

و من همان ساده ی قدیمی ام

کمی شکسته شده ام

اما هنوز هم عاشق خوشباورم

 

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 14 اسفند 1392برچسب:, توسط غریبه |

عکس عاشقانه جدید love 2013

 

خدایا توببین چطورشکستم        چرا این آدما اینقده پستن

خدایا توببین چقدر غریبم             ببین چطور منو دادن فریبم

خدایا توببین چطور له هم کرد           همونی که منو عاشق ترم کرد

 خدایا توببین چه کرده با من    همونی که می گفت دوستت دارم من

خدایا توببین چه دردی داره            وقتی مردنتم فرقی نداره

خدایا توببین دستامو پس زد            به جای پرزدن واسم قفس زد

خدایا توببین چه بی کسم من         برای زندگی بی نفسم من

خدایا توببین دارم میمیرم         بزار بیام پیشت آروم بگیرم

خدایا من دیگه نفس ندارم         بزار بیام پیشت قفس ندارم

خدایا این ترانمم تموم شد        نیومداون کسی که آرزوم شدA

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 12 اسفند 1392برچسب:, توسط غریبه |
آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن نه دستی از برون …
که همتی از درون لازم است …
حالا اما …!!!
نمی خواهم برخیزم …
در سیاهی این شب بی ماه
می خواهم اندکی بیاسایم …
فردا …
فردا برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا زمین خورده ام …؟؟؟
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, توسط غریبه |

(له‌ سه‌ر سینگت ئه‌نووسم : دڵ )

پڕ له‌ ژیان و ترپه‌ی نه‌هاتن


كه ده‌ریا ئه‌پۆشیت و ئه‌ڕۆیت


من ته‌نیاترین ماسیتم،


ئه‌گه‌ر حه‌زئه‌كه‌ی مه‌وه‌سته و


ئه‌م ئاگره‌ بسووتێنه


كه تاوێك هه‌یه‌و تاوێك نیییه.


ئه‌گه‌ر حه‌زناكه‌ی بوه‌سته


ئه‌م بارانه بكوژێنه‌وه‌


كه تاوێك نه ... هه‌میشه به‌ڕێوه‌یه.


كه ده‌ریا له‌ به‌رت دائه‌كه‌نیت،


وه‌ك عه‌شق له‌ یه‌كه‌م چركه‌دا


من دێم و ناهێڵم


هیچ كه‌س


جگه‌ له‌ من


له‌ سه‌ر سینگت _دڵ _ بنووسێت .

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, توسط غریبه |

در این ژرفای دل کندن ها و عادت ها و هوس ها فقط...

تمرین آدم بودن میکنم...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, توسط غریبه |

سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند


که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص درآیی

قصه عشق "انسان" بودن ماست . . .
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, توسط غریبه |

زندگی را اینقدر ساده گرفتم که آخرش شد این...

عشق را اینقدر بازیچه گرفتم که آخرش شد این...
دوست داشتن را اینقدر صادقانه گرفتم که اخرش شد این...
گذشته را اینقدر بی اهمیت گرفتم که آخرش شد این...
آینده را اینقدر روشن دیدم که آخرش شد این...
حرف هایم را اینقدر ساده گفتم که آخرش شد این...
خدا میداند پایان این آخر پوچ چه خواهد شد.....؟؟؟
 

صفحه قبل 1 ... 16 17 18 19 20 ... 30 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.