نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, توسط غریبه |

خدایا  آرزویم خیلی  بزرگ بود؟که دست رد به سینه ام زدی؟

اما من هنوز بّه خداییت ایمان دارم و به حکمتت باور..................

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:, توسط غریبه |
ميانِ آدمـــک هايِ هـــــزار رنـــــگ...
دلباخته يک رنـــگي او شدم
افــسوس...
 
گذر زمان بيرنـــگش کرد
کم رنگ...
وکم رنگ تر.....
وآخـــ ـــــر
مــَــــــحـــــــــو
 
548318_13157114020i6k.png

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:, توسط غریبه |
خدایا سردِ این پایین از اون بالا تماشا کن

اگه میشه بیا پایین و دستای منو "ها" کن

خدایا سردِ این پایین ببین دستامو می لرزه

دیگه حتی همه دنیا ، به این دوری نمی ارزه

؟

خدایا من دلم قرصه ، کسی غیر از تو با من نیست

خیالت از زمین راحت که حتی روز روشن نیست

کسی اینجا نمی بینه که دنیا زیر چشماته

یه عمره یادمون رفته زمین دارِ مکافاته

فراموشم شده گاهی که این پایین چه ها کردم

که روزی باید از اینجا بازم پیش تو برگردم

خدایا وقت برگشتن یکم با من مدارا کن

شنیدم گرمه آغوشت ؛ اگر میشه منم جا کن

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 27 بهمن 1392برچسب:, توسط غریبه |

میروم.

مرا ببخش که ســــاده بودنم دلت را زد...

مرا ببخش اگر عشــــق ورزیدنم چشمانت را بست...!!!

می روم تا آنان که توانا ترند... تو را به اوج
 
بودنــــت برسانند ...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 27 بهمن 1392برچسب:, توسط غریبه |

آوای باد انگار ، آوای خشکسالیست

دنیا به این بزرگی یک کوزه ی سفالیست

باید که عشق ورزید ، باید که مهربان بود

زیرا که زنده بودن هر لحظه احتمالیست

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 25 بهمن 1392برچسب:, توسط غریبه |

چه سکوتی دنیارا فرا میگرفت
اگرهرکس فقط
به اندازه ی صداقتش سخن میگفت.

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:, توسط غریبه |

کاش خدا کمی صبر می کرد

هنوز آماده نشده بودم برای بزرگ شدن!

دلم تنگ روزهای شده که کسی را دوست نداشتم....

چه خوب بود آن بیخیالی ها!!!!!!!!!!

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:, توسط غریبه |

بعضی زخمها هست

که هر روز صبح،

باید روشون باز کنی، نمک بپاشی!..

تا یادت نره دیگه

سراغ بعضی آدمها نباید رفت!

(حسین پناهی)

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:, توسط غریبه |

ینجا پايیز است آنجا را نمیدانم..
هیچگاه افتادن برگ‌های زرد درخت‌ها

را اینگونه بر روی سر خود،زیبا احساس نکرده بودم،..
گویا جشنی است از تکرار خاطره‌های دور من،..
اینک که مینویسم باز دارم مسیر تکراری هر روز خود را قدم می‌‌زنم

 

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, توسط غریبه |

از کسی دلگیر نیستم...

 از دلم دلگیرم ...

که نامردی ها را صبورانه تاب میاورد

 عجب صبری دارد

نوشته شده در تاريخ شنبه 22 بهمن 1392برچسب:, توسط غریبه |

آدمهاي ساده را دوست دارم.

همان ها که بدی هيچ کس را باور ندارند؛

همان ها که برای همه لبخند دارند؛

آدم های ساده را دوست دارم؛

بوی ناب آدمیّت مي دهند...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:, توسط غریبه |

خدایا ...

بازیگران صحنه های زندگی خوب نقش بازی میکنند...

فراموش نکن من هم هستم...

نوشته شده در تاريخ شنبه 20 بهمن 1392برچسب:, توسط غریبه |

آدمــک آخـر دنیـــــــاست بخند

                     آدمک مـرگ همین جاست بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد

                       شوخی کــــــاغذی ماست بخند

آدمــــک خر نشوی گریــه کنی

                       کل دنیــــــــــا سراب است بخند

آن خــدایی که بزرگش خواندی

                     به خدا مثل من تو تنهاست بخند!

نوشته شده در تاريخ شنبه 19 بهمن 1392برچسب:, توسط غریبه |

خدایا...

در میان این همه چشم,

نگاه تو

مرا بی نیاز میسازد

از هر نگاهی

نوشته شده در تاريخ شنبه 19 بهمن 1392برچسب:, توسط غریبه |

باید فراموشت کنم چندیست تمرین می‌کنم

من  می‌توانم می‌شود ، آرام  تلقین می‌کنم

 

با عکسهای دیگری تا صبح صحبت می‌کنم

با آن اتاق ِ خویش را  بیهوده تزیین میکنم

 

سخت است اما می‌شود در نقش یک عاقل روم

شب نه دعایت می‌کنم  نه صبح  نفرین می‌کنم

 

حالم نه اصلاً خوب نیست تا بعد بهتر می‌شود

فکری  برای  این  دلِ  تنهای  غمگین  می‌کنم

 

 من می‌پذیرم  رفته‌ای  و برنمی‌گردی همین

خود را برای درکِ این صدبار تحسین می‌کنم

 

از جنب و جوش افتاده‌ام  دیگر نمی‌گویم به خود

وقتی {می رود} ، آن می‌کنم این می‌کنم

 

خوابم  نمی‌آید  ولی  از  ترس ِ  بیداری  به  زور

با لطفِ قرص ِ قدّ ِ نُقل یک خواب ِ رنگین می‌کنم

 

این درد ِ زرد ِ بی‌کسی بر شانه جا خوش کرده است

از  روی ِ عادت  دوستی  با   بار ِ  سنگین   می‌کنم

 

هر چه دعا کردم نشد شاید کسی آمین نگفت

حالا  تقاضای  دلی  سرشار  از  آمین  می‌کنم

 

نه اسب، نه باران، نه مرد، تنهایم و این دائمی‌ست

اسب  حقیقت را خودم  با این  نشان  زین می‌کنم

 

یا می‌برم، یا باز هم نقش شکستی تلخ را

در خاطرات  سُرخ خود  با رنج آذین  می‌کنم

 

حالا  نه  تو  مال  منی ، نه  خواستی  سهمت  شوم

این مشکل من بود و هست در عشق گلچین می‌کنم

 

کم‌کم  ز یادم  می‌روی  این روزگار و رسم اوست

این جمله را با تلخی‌اش صد بار تضمین  می‌کنم

نوشته شده در تاريخ شنبه 19 بهمن 1392برچسب:, توسط غریبه |

نمی بخشمت...
نه بخاطر خودم...
بیشتر بخاطر مآدرم...
که
بعد از رفتنت....
تموم لحظه هآی بی قرآری منو...
یوآشکی پشت در اتاقم گریه کرد...

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 بهمن 1392برچسب:, توسط غریبه |

خدایا اگر روزی فراموش کردم که خدای بزرگی دارم...

 به عزت و جلالت سوگند تو فراموش نخواهی کرد که بنده ی کوچکی داری...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 بهمن 1392برچسب:, توسط غریبه |

دیوار احساس من را،

همه…

کوتاه می پندارند ،

اما چه می دانند ،

در پس این دیوار کوتاه ،

زمینش عمق فراوان دارد....

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 بهمن 1392برچسب:, توسط غریبه |

بــرای چـنـد لـحـظــه هــم کــه شـــده . . .

تــو را بــه خـــدا بــه یـادم نیـا !

بــه یـــادم کــه مــی آیــی . . .


نـمــازم بـی اخــتـیار مــی شـکنــد . . .!

دلـــم بــه هـیــچ صـــراطـی مـستـقیـم نـمــی شــود . . . !

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 بهمن 1392برچسب:, توسط غریبه |

بعضی آدما حرمت ی برای دیدن و  شنیدن نداشتن...

چند روزی سکوت در برابر نامردمی ها شاید آرامش رفته را برگرداند.

صفحه قبل 1 ... 17 18 19 20 21 ... 30 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.