زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست .... پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان .... نیم شب دوش به بالین من آمد ، بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین .... گفت : ای عاشق دیرینه ی من ؛ خوابت هست ؟!
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند .... کافر عشق بود گر نشود باده پرست !
(خواجه شیرین سخن)
نظرات شما عزیزان: