نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

برخی آدم ها به یک دلیل از مسیر زندگی ما می گذرند

تا به ما درس هایی بیاموزند.

که اگر می ماندند

هرگز یاد نمی گرفتیم.

(زنده یاد خسرو شکیبایی)

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |
تلخ میگذرد این روزها . . . !
که قرار است از تو . . .
که آرام جانمی برای دلم یک رهگذر معمولی بسازم . . . !!
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |
بعضی " آه " ها را...
 
هر چقدر هم که از ته دل بکشی..
 
باز هم سینه ات خالی نمیشود...
 

امروز سینه ی من پر است از آن " آه " ها.......

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

ده عدد زیادی بود تو بچه گی‌‌ هامون

تا ده می‌‌شمردیم قایم می‌‌شدیم

تا ده می‌‌شمردیم همدیگه رو پیدا می‌‌کردیم

همدیگه رو ده تا دوست داشتیم

یک تومن ، ده تا آبنبات

یک توپ ، ده تا همبازی

یکبار قهر ، ده بار آشتی‌

یک بغل ، ده تا بوسه‌

یک کوچه، ده تا همسایه

یک دیدار ، ده تا نامه

این روزا توپ داریم ، همبازی نداریم

توی کوچه مون همسایه نداریم

قهر داریم ، آشتی‌ نداریم

آغوش و بوسه نداریم

نامه ی عاشقونه نداریم

این روزا اندازه ده تا ، دیگه هیچی‌ نداریم

راستی‌ این روزا چی‌ داریم ؟؟؟

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست

همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق

و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست .

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

با همین دست به دستان تو عادت کردم،
این گناه است،ولی!جان تو عادت کردم…
جا برای من گنجشک زیاد است،
اما!به درختان خیابان تو عادت کردم…
سالها سخت تر از باور من خط خوردند،
تا به نه گفتن آسان تو عادت کردم…
گرچه گلدان من از خشک شدن می ترسد،
به ته خالی لیوان تو عادت کردم…
دستم اندازه یک لمس بهاری سبز است،
بس که بی پرده به دستان تو عادت کردم…
مانده ام آخر این شعرچه باشد انگار،
به ندانستـن پایـــــــــــــــــــــــــان تو عادت کردم….

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

گفتم: خدایا ازهمه دلگیرم…
گفت: حتی ازمن؟
گفتم: خدایا دلم را ربودند…
گفت: پیش ازمن؟
گفتم: خدایا چه قدر دوری…
گفت: تو یا من؟
گفتم: خدایا تنهاترینم…
گفت: پس من؟
گفتم: خدایا کمک خواستم…
گفت: غیر از من؟
گفتم: خدایا دوستت دارم…
گفت: بیش از من؟

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

۴۱.jpg

 

۵۱.jpg

۶۱.jpg

۷۱.jpg

۹۱.jpg

  ....راحت شدین ،دیگه براتون آزار و زحمتی ندارم.به زندگیتون برسین ...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

خدایا یاد ت باشه که چه بلاهایی سرم اوردن

سپردمشون به خودت

بی خیال دل من ، به سوختن عادت داره...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

حواست هست خدا؟؟؟ هروقت صدای شکستن

خودمو شنیدم.گفتم باشه منم خدایی دارم...

حواست هست خدا؟؟؟ از بچگی تاالان هروقت

زمین خوردم و به سختی پاشدم ,یه جمله شنیدم

که... "غصه نخور خدابزرگه"... حواست هست خدا؟؟؟

حواست هست هرروز باهات دردودل میکنم؟؟؟ حواست

هست غصه هام داره سنگینی می کنه؟؟؟ حواست هست

خیلی وقته چشام بارونیه؟؟؟ حواست هست با لگد دلمو میشکونن؟؟؟

حواست هست نفس کم اوردم؟؟؟ خدایا نفس میخام.... خوشی میخام...

زندگی میخام .... … … … خدایاااااااا... یه خنده از ته دل میخوام.... همه

خنده های تلخمو امروز ازم بگیرو یکی از اون خنده های شیرین کودکی ام رو بهم پس بده....

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

دلت که گرفت دیگر منت زمین را نکش ،

راه آسمان باز است … پر بکش ! او همیشه آغوشش باز است ،

نگفته تو را می‌خواند … اگر هیچکس نیست ، خدا که هست ؟!

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

ـچـــطور مــیتوان به تـاول های پا گفت ...

که تـــمام مسیر طـی شده !!!

اشــــتباه بــــود ... !!!

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها

که : پدر تنها قهرمان بود عشــق، تنـــها در آغوش

مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های

پـدر بــود... بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم

بودند تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. تنـها چیزی

که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود….

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |
مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم
این است که با تمام توان شروع به دویدن کنی.
 
((نلسون ماندلا))
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند
پراز حس های خوبند
پراز حرف های نگفته اند

چه هستند، هستند
و چه نیستند، هستند ..
یادشان
خاطراتشان
حس های
خوبشان
سکوتشان هم پر از حرف است
پراز مرحم به هر زخم است ….
امتداد
فاصله ، از اعتبار احساسشان نمی کاهد
همیـــــــــــشه هستند
همین حوالی…

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

چه بی تَـــفآوت زنـــدگــی میـــکنند آدَمــــهآ...

 

بی آنکه بدآنـــند دَر گـــوشه ای اَز دُنــــیا

 

تـــــمام دُنـــــــیای کَـــــسی شُـده اَند...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

این روزها هر جایی را که نگاه میکنم

پر است از وجود آدم هایی بی وجود

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

ما
به هم نمی رسیم
امّا
بهترین غریبه ات می مانم
که تو را
همیشه
دوست خواهد داشت . . .

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

الهی فکر می کردم دستان و چشمانش

یاد آور دستان و چشمان اوست ...

اما گواه باش که چه نامردانه مردی از

تبار مردانت دورم زد یادت باشد

یه روزی خوب دوره اش کنی...

منتظرم ...

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 آذر 1392برچسب:, توسط غریبه |

این روزها پر طرفدارترین بازی در بین آدم ها

 

بازی با احساسات است

صفحه قبل 1 ... 20 21 22 23 24 ... 30 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.