در آرزوی محال
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 26 تير 1393برچسب:, توسط غریبه |

 

خاطرات کودکی را یادت هست ... ؟

 نفس نفس زنان به دنبالِ پروانه ها ...

 یا ساختنِ خانه آرزوها از گِل...زمین خوردنمان چطور ... ؟

 زخم دلم را چه ؟نه اشتباه کردم ...

 زخم زانویم را می گفتم...

 دل که وقتِ جوانی شکست...

 آهای تو ...!

 هستی !؟

 هستی که ببینی چگونه هستی ام را بر باد داده ام !؟

  زیباترین ها را به تو می دهم

 حتّی حاضرم همه پروانه ها و خانه ی گِلیِ آرزویم را به تو بدهم...

  چیزِ زیادی ازت نمی خواهم که...

 فقط...فقط دلم را  پس بده ...

 هه !!!!!!

 دل که نیست …جغجغه دستِ توست...

 تکانش نده آن لامصب را ...صدایِ شکسته شدنم را در آن نمی شنوی؟؟

 آهان...

 برای تو خوشایند است این موسیقی بی کلام !

 یادت که هست...

 دلم را که دادم گفتی :

 " آب در دلت تکان نخواهد خورد "

 اما به راستی

" خون در دلم کردی"

اصلا نخواستم ...یادت را هم بردار وببر...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.