کاش معنی این جمله را خیلی وقت پیش می فهمیدم:
ســـلام مــــرا بــــــه غـــرورت برســــــان
و بـــه او بگــــو
بـهـــای قــــــامــت بــلنــــدش تــنــهــایـیـســـــت
شدم فاحشه دست روزگار...
دنیا تجاوز می کند...
تحقیر تجاوز میکند...
ومن حامله ام با فرزندی به نام عقده...
بترسید از روزی که فرزندم به دنیا بیاید...
ومن شکنجه خواهم داد آنانی را که چنینم کردند ...
و ناظر دست های قابله ی روزگار شدند...
گاهی باید لبخند بزنی و ردشی
بزار فکرکنه نفهمیدی!!!!!!!!!!
وا دهبینم ئاگردانی تهمهنی تۆ داگیرساوه وهکو پشکۆ
وا دهبینم سهرت له سهر سنگی نامۆیهکه بهبێ هۆ
وادهبینم له ئینجانهی خۆزگهکانما پهرهی گوڵم دهژاکێنی
تۆزی رقت بهسهر پهرهی یادهکانما دهبارێنی
ئێستاش فرمێسک و ژان بۆته هاورێی تهنیایی من
نوقمی دهریایی خهمم دهکهن هیواکانیش بون به دووژمن
بڵێن به یارم شهمی شهمستان
لهگهڵ تهرمهکهم بێت بۆ گۆڕستان
بڕژێ به سهرما فرمێسکی چاوی
کفنهکهم بدروێ له زولفی خاوی
به دهستی ناسک شۆخی دولبهرم
بهردی ئهلحهدم دانێ سهر سهرم
که بهردی دانا خاکی مهزارم
بکا به سهرما شۆخی نازارم
بێره سهر قهبرم بۆم بگری جار جار
خۆش دور بگره له تانهی بهدکار
گیانه گهر هاتوو ئهمهت بۆ ردم
به وێنهی دڵدار تۆ بهڕێت کردم
شهرتبێ ههتاکوو ڕۆژهکهی ئهلاس
تۆ له یاد ناکهم شۆخی دیده مهست
خەيال دەكەم لەگەڵت بومايە
خەيال دەكەم بي
تۆ نەبومايە
بەڵام چي لەخەيال بكەم
خەيال ديوانەي كردم
خەيال واي
ليكردم ژينم بير چيتەوە
كەتۆ خەيال نيت بۆ بوي بەخەياڵ
بۆ ئەم دڵە
تەنها خەياڵم تۆيت بەڵام تۆش نيت
تۆ بي ئاگايت تۆ خەياڵ نيت
وەرەو لە خەياڵ دەرم بينە
دورمكە لەم خەياڵي ژينە
بەسەرم
برد بەخەياڵ ژين
تاڵيو بيداريم بەري كرد لە ژين
لەوە
زیاتر دڵم لاتبێ..
سەرمات بێ هەستی
پێ ئەکەم!
تۆ گەرووت پڕ بێ لە گریان..
من لێرە دەستی پێ
ئەکەم!
لەوە زیاتر خۆشمبوێیت..
گەر نەشبیت بە خۆشەویستم!
لەهەر شوێنێکی دوونیا بیت..
ترپەی دڵیشت ئەبیستم!
امشب را هم به مرور خاطرات گذراندم
تلخ بودند...
اما عادت دارم به سر کشیدن ...
دیــــگر از تـنهایی خــسته ام!
بـه کلاغ هـــا گفته ام
تــا ...
قـــــــصه ام را تــــمام کنند...!!
قارقارشان آزارم می دهند...
پـشـت ِ ايـن بــــغــــض ،
بـيـدي لــرزان نـشـسـتـه
کـه خـيــآل مـي کـرد
بـا ايـن بــآدهـــآ نـمــي لـــرزد . . . .
هرگاه خبر مرگم راشنیدی
درپی مزاری باش که بر سنگش نوشته :
ساده بود،
باخت...
بعداز مدتـــ ها که ديدمش..
دستامو گرفتو گفتــ چقدر دستاتـــ تغيير کرده..
خودمو کنترل کردم و فقط لبخندي زدم..
تو دلم گريه کردم و دم گوشش گفتم:
بي معرفتــــــ! دستاي من تغيير نکرده..
دستات به دستامو از یاد برده...

...کاش گاهی زندگی روی خوش داشت
اما افسوس...

من خیلی وقته از کسی ناراحت نمیشم ...
تمام سختیش یه خنده زورکیه ..
و شونه بالا انداختن الکیه.
خیلی وقته خیلی چیزا رو میدونم و خودمو میزنم به ندونستنشون...
سختیش یه لحظه حرف عوض کردن و بی خیال شدنه...
خیلی وقته...
دلم برای روزهایی تنگ است که می دانم دیگر باز نخواهند گشت
برای چیزهایی که دیگر هیچ گاه به دست نخواهم آورد
برای انسانهایی که دیگرحضورشان را احساس نخواهم کرد
برای فرصتهایی که دیگر هیچ گاه تکرار نخواهندشد
دلم خیلی تنگ است..
یا خودا ...
ئه م روژان و شه ووانت زوور ماندووم
مه گه ر خه وت به فریاوم که وی
ده ستم بگره که زورتر له مه دا نه منمه وه
ده ستم بگره و به ته نیا به جیم مه هئله...
به چه می خندی تو؟
به مفهوم غم انگیز جدایی؟
به چه چیز ؟
به شکست دل من یا به پیروزی خویش ؟
به چه می خندی تو؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟
یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟
به چه می خندی تو؟
به دل ساده من می خندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست؟
خنده دار است بخند...
نگرانم !
برای روزهايی که مي آيند تا از تو تاوان بگيرند و تو را مجازات کنند!
نگرانم !
برای پشيمانی ات، زمانی که هيچ سودی ندارد! ...
نگرانم !
برای عذاب وجدانت ، که تو را به دار میکشد و می کُشد!
روزگاری رنج تو رنجم بود اما روزها خواهند گذشت ...
و تو آری تو آنچه را به من بخشيدی ز دست ديگری باز پس خواهی گرفت!
و آنچه که من به تو بخشیدم ، هیچگاه نخواهی یافت !!
اسم تو، صورت تو ،و ياد تو تنها این چيز ها را بخاطر من می آورد: دروغ و دورویی و ذلت ...
عزیزم!
تو يک دوست را از دست دادی...
من پشیمان نیستم
من به این تسلیم می اندیشم
این تسلیم
دردآلود
من صلیب سرنوشتم را
بر فراز تپه های قتلگاه خویش بوسیدم
خداوندا...
عجب خلایقی داری...
صادقانه دروغ گفتند و...
وعاشقانه خیانت کردند
چه میکنی با این جماعت